حسین بیات | شهرآرانیوز؛ سطح اکسیژن خون خواهرم به شدت پایین آمده، طوری که من را نمیشناسد، نه من را و نه هیچ کس دیگر را. پرستار اورژانس میگوید اینجا شرایطش تا اندازهای پایدار میماند، اما بهتر است یک کپسول اکسیژن در خانه داشته باشید. به خاطر ابتلای برادرم در ماه گذشته یک کپسول در خانه هست، اما شارژ نیست. ساعت ۱۰ شب است و وقت تعطیلی بیشتر اصناف. سراغ چند جا را از پرستار میگیرم تا بتوانم کپسول را شارژ کنم و با چند شماره تماس میگیرم، اما همه میگویند کپسول پر ندارند و فردا صبح را وعده میدهند. میگویند این وقت شب جایی باز نیست؛ باید صبر کنید تا صبح!
روایت اول
میروم سمت خیابان پرستار. مغازه داری که آنجاست، هم همین حرف را میزند. یکی دوجای دیگر هم بسته است. ساعت از ۲۳ گذشته که به سمت بیمارستان هاشمی نژاد میروم. وارد مغازهای میشوم که روی شیشه اش نوشته کپسول اکسیژن.
فضای جلو میز فروشنده پر است از کپسول، اما همه خالی هستند. او هم وعده ۱۰ صبح فردا را میدهد. میپرسم جای دیگری هست که بتوانم کپسول را شارژ کنم، چون شب به آن نیاز جدی داریم. جایی را نمیشناسد. میگوید همه مغازهها این ساعت تعطیل هستند و باید فردا بیایی. نا امید بیرون میآیم و به دوستی زنگ میزنم که پرستار بیمارستان هاشمی نژاد است. او نشانی کارخانه اکسیژن را در بولوار پیامبر اعظم (ص) میدهد و میگوید به خاطر شرایط بحرانی، کارخانه شبانه روزی کار میکند. شمارهای میدهد و میگوید زنگ بزن به کارخانه و برو.
روایت دوم
با شماره تلفن کارخانه تماس میگیرم. پاسخ دهنده به شدت عجله دارد و میخواهد سریع حرفم را بزنم. موضوع را میگویم و میگوید بیا کارخانه. عجله دارد، اما به خواهشم، چند بار نشانی را میان سر و صدای محل کارش تکرار میکند تا سرانجام میشنوم، نبش خیابان پیامبر اعظم (ص) ۷۹، کارخانه اکسیژن.
روایت سوم
ساعت حدود ۱۲:۳۰ شب است و خیابانها خلوت شده اند؛ برای همین ۲۰ دقیقه بعد میرسم به کارخانه. تصورم این است که باید در بزنم و نگهبان شیفت شب در را باز کند، کپسولم را تحویل میدهم، همان بیرون منتظر میمانم تا دقایقی بعد، کپسول پر شده را برایم بیاورند. در فضای خاکی اطراف کارخانه چند خودرو پارک شده است و در کمال تعجب میبینم درِ کارخانه باز است.
خروج دو خودرو شخصی تعجبم را بیشتر میکند. به سرازیری ورودی کارخانه که میرسم، میبینم حیاط کارخانه مملو از ماشین است. تصورم این است که خودرو کارگران کارخانه است. دنده عقب میگیرم و همان بیرون پارک میکنم و پیاده، کپسول خالی را میگیرم روی دوش و به سمت حیاط میروم. صدای تخلیه شدید هوا و به هم خوردن کپسولها به هم پیچیده است و از همان بیرون به گوش میرسد.
روایت چهارم
وارد حیاط کارخانه میشوم. تصورم اشتباه است؛ آن خودروها، خودروهای کارگران نیستند و سمت چپ کنار دیوارها و جلو سکوی تحویل کپسولها حدود ۲۰ نفر منتظر ایستاده اند! سمت چپ یک کامیون خاور پارک شده است و راننده آن داخل کابین چرت میزند. سمت چپ یک نیسان با آرم بیمارستان ثامن پارک شده است و دونفر روی آن مشغول جابه جا کردن کپسولهای ۵۰ کیلوگرمی بیمارستانی هستند. باورم نمیشود این جمعیت، آن هم در ساعت یک بامداد، برای شارژ کپسول اکسیژن آمده باشند. برای رفع شک از یکی میپرسم برای پر کردن کپسول آمده است، به تأیید سر تکان میدهد.
حال عجیبی میشوم از دیدن چهرههای خسته و نگران این جمعیت. اگر مثل من اینجا هستند، ناگفته پیداست که عزیز بیماری را در خانه دارند، عزیزی که نرسیدن اکسیژن جانش را به خطر خواهد انداخت.
روایت پنجم
کپسولم را تحویل یکی از کارگران میدهم. نام روی آن درج شده است، آن را چک میکند و توصیه میکند جایی دورتر از سکو منتظر بمانم تا خودش صدایم کند. از شلوغی جلو سکو فاصله میگیرم. چون من تجربهای ندارم، از جوانی که کنارم منتظر است، میپرسم یک کپسول چند روز برای بیمار جواب میدهد. میگوید به روز نمیکشد؛ البته بستگی به شرایط بیمار دارد. اگر مقطعی به اکسیژن نیاز پیدا کند، ممکن است تا دو سه روز با یک کپسول سر کند، اما اگر شرایط ریه اش خوب نباشد و به طور مداوم استفاده کند، شاید هر کپسول یک یا دو ساعت بیمار را همراهی کند. منظورش کپسول ۱۰ کیلویی است. او برای یکی از دوستانش که شرایط چندان بدی ندارد، هرشب به کارخانه میآید.
هنگام صحبت ما، جوان ۲۵ سالهای چهارکپسول پر شده را روی صندلی عقب خودرویش میچیند، چهارکپسول ۱۰ کیلویی. میپرسم شما پخش دارید؟ میگوید: نه؛ مریض بدحال داریم، ۷۵ درصد ریه اش درگیر بیماری است.
آن طور که او میگوید، یک کپسول را پیش مریض میگذارد و چهارتا را برای شارژ میآورد؛ صبح یک نوبت، ظهر یک نوبت و آخر شب هم یک نوبت.
او میگوید: برای مریض ما هر کپسول حدود یک ساعت جواب میدهد.
روایت ششم
از جوانی که بالای نیسان است، میپرسم روزانه چند کپسول برای بیمارستان میبرد. میگوید روزانه ۴۵ کپسول ۵۰ کیلویی! بعد برای اینکه حرفش را تکمیل کند، میگوید اوضاع خیلی خراب است. تأکید میکند: تازه بیمارستان ناجا خودش دستگاه اکسیژن ساز دارد.
راننده کامیون هم که از ماندن در کابین حوصلهاش سر رفته است، پایین میآید. هم کلام میشویم. بارش ۱۰۰ کپسول ۵۰ کیلویی است، برای نیشابور.
آن طور که میگوید، دو روز یک بار به کارخانه میآید و برمی گردد.
مسئول تحویل، نامم را صدا میزند. از او میپرسم: هرشب همین طور شلوغ است؟ سری تکان میدهد که «هر شب».
حساب میکنم، ۳۲ هزار و ۷۰۰ تومان.
روایت هفتم
در فضای بالای سکو چند کارگر مرتب کپسولهای بزرگ را بار نیسان میکنند، چند نفر دیگر هم آنها را داخل اتاق تزریق میبرند تا شارژ شوند. دو چهره نگران با کپسولی خالی وارد میشوند. از کارخانه خارج میشوم. خودرویی کنار خودرویم پارک میکند. دو نفر سر و ته یک کپسول ۵۰ لیتری را میگیرند و میگذارند روی زمین. در مسیر برگشت به این فکر میکنم اوضاع کرونا در مشهد خیلی خطرناکتر از آن چیزی است که ما فکر میکنیم، وقتی کارخانه اکسیژن هر شب این طور شلوغ است و جان همشهریان زیادی به اکسیژن کپسولها بند است و مردم این طور برای زندگی در صف میایستند.